سبک زندگیفرهنگ و هنر
به بهانه فیلم بازمانده روز بررسی احساسات در افراد
به بهانه فیلم بازمانده روز بررسی احساسات در افراد
پشت دیوار سنگی احساسات
خلاصه داستان فیلم :
انگلستان، اندکی پس از پایان جنگ جهانی دوم. یک دیپلمات سابق امریکایی به نام «لوییس» (ریو)، عمارت بزرگ «لرد دارلینگتن» فقید را می خرد که آقای «استیونز» (هاپکینز) پیر، سرپیشخدمت آن است. او به «استیونز» مرخصی می دهد تا به دیدن «خانم کنتن» (تامپسن)، مستخدمه ی قدیمی این عمارت برود و از او بخواهد سر کار قبلی خود برگردد…
دست مایه ی (رمان مشهور کازوئو ایشیگورو) به رغم ژاپنی بودن نویسنده، به معنی کامل کلمه «انگلیسی» است و فیلم همان قدر درباره ی عمر بر باد رفته ی «استیونز» محجوب (با بازی بس کنترل شده ی هاپکینز) است که درباره ی دگرگونی های انگلستان در فاصله ی پیش و پس از جنگ جهانی دوم. ـ برنده و نامزد جوایز متعدد از جمله نامزد هشت جایزه اسکار ۱۹۹۴، پنج جایزه بفتا ۱۹۹۴، پنج جایزه گلدن گلاب ۱۹۹۴ و….
« بازمانده روز» برداشتی درخشان از رمانی به همین نام نوشته «کازو ایشیگورو» است.
زمان وقوع داستان بین سالهای ۱۹۳۰ تا ۱۹۴۰ انگلستان است و فیلم به خوبی نشان میدهد که چگونه مردم طبقهی بالای جامعه و خدمتکاران شان در آن زمان احساسات خود را کنترل میکردند.
این فیلم محصول مشترک دو کشور انگلستان و آمریکاست که در مدت زمان دو ساعت و ربع ، توسط جیمز آیوری کارگردانی شده است.
این درام عاطفی در سال ۱۹۹۳ ساخته شد و در همان سال کاندیدای دریافت ۸ جایزه اسکار در بخشهای بهترین فیلم، بهترین کارگردانی، فیلمنامه، موسیقی، بازیگر نقش اول مرد و زن فیلمبرداری و عکس بوده است.
« بازمانده روز» در سال ۱۹۹۴ به جشنواره «بافتا» راه یافت و کاندیدای دریافت ۶ جایزه از این جشنواره شد. این فیلم همچنین در جشنواره گلدن گلاب شرکت کرد و در ۵ بخش نامزد دریافت جایزه شد…
تامپسون و هاپکینز در ارائه نقشهای خود فوقالعاده هستند. هاپکینز در نقش پیشخدمتی خوددار میدرخشد و بازی « تامپسون» در نقش زنی که از بیحاصلی زندگی و فرصتهای از دست رفته به تنگ آمده نیز دست کمی از او ندارد.
انگلستان، اندکی پس از پایان جنگ جهانی دوم، یک دیپلمات سابق امریکائی به نام لوییس (ریو)، عمارت بزرگ لرد دارلینگتن فقید را میخرد که آقای استیونز(هاپکینز) سر پیشخدمت آن است. او به استیونز مرخصی میدهد تا به دیدن خانم کنتن(تامپسون) مستخدم قدیمی این عمارت برود و از او بخواهد سر کار قبلی خود برگردد.
دهه ۱۹۳۰ دوران خدمت وفادارانه و بیادعای استیونز برای لرد دارلینگتن (فاکس)، آشنائیاش با خانم کنتن تازه وارد، رابطهای که به دلیل خویشتنداری مفرط طرفین و امتناع استیونز از نشان دادن تعلق خاطرش نافرجام ماند و به دنبالش کنتن با پیشخدمت دیگری ازدواج کرد و خدمت را رها کرد … و همچنین بیتفاوتی لرد دارلینگتن نسبت به شرایط سیاسی و رفت و آمد با آلمانیها که باعث بدنامی بعدیاش شد.
در بازگشت به زمان حال، استیونز و کنتن یکدیگر را ملاقات میکنند و گذشتهها را به یاد میآورند ولی کنتن که دخترش اینک باردار است پیشنهاد بازگشت به دارلینگتن هال را رد میکند و آن دو شاید برای آخرین بار وداع میگویند.
کتاب مشهور و جایزه برده ایشیگورو که این فیلم بر اساس آن ساخته شده، حالت دفترچه خاطرات حسرتبار پیشخدمتی را دارد که سالها سرگرم در انجام وظیفه، به گذشت زمان و آنچه پیرامونش میگذشته، بیتوجه بوده است و وقتی به خود آمده که دیگر دیر شده است.
آقای استیونز دارای شخصیتی مخلوط از اختلال علائم شخصیت وسواس و اجتناب است که از تعامل با دیگران و ارتباط عاطفی با آنها فرار می کند و دنیای احساسی خود را بر روی دیگران می بندد و مثل این شعر می شود که «دلا خو کن به تنهایی که از تن ها بلا خیزد»
این گونه افراد دارای باور منفی در هر مورد هستند، از انتفاد دیگران پرهیز می کنند و این خود باوری منفی را مخفی کنند. به همین دلیل کارها را به شکل کامل و با وسواس خاصی دنبال می کنند.
این افرادبه شدت اخلاق گرا و وجدانی هستند؛ بیش از حد مسئولیت می پذیرند و خیلی وظیفه مدارند.این گونه شخصیت ها مردان و زنان خوبی در ارتباط زناشویی هستند اما از لحاظ دنیای احساسی بسیار محدود و احساسات خود را در قفس کرده و دور آن حصار کشیده اند.
همسران آنها از مسئولیت پذیری آنها راضی اما از ارتباط احساسی به شدت ناراحت و ناکام هستند و چه بسا با وجود عمل گرا بودن و وظیفه شناس بودنشان اما به دلیل عدم ارضای نیازهای احساسی کارشان به جدایی می کشد.
فرد دچار اختلال شخصیت اجتنابی از بیان احساسات و دنیای درونی خود به دیگران می پرهیزد زیرا از قضاوت آنان می ترسد یا ممکن است نسبت به خویشتن خویش احساس خجالت و شرمندگی داشته باشد.
او حتی از نشان دادن این که کتابی در مورد عشق و عاشقی را دارد مطالعه می کند خجالت می کشد و دلیل خواندن کتاب را افزایش اطلاعات بیان میکند و جرات نمی کند بگوید که من هم دوست دارم کسی را دوست بدارم.این افراد از دنیای احساسی خود بسیار دور هستند و قادر به شناسایی و بیان احساسات خود نیستند.
آن ها دیوار و حصاری به دور خود می کشند و از دیگران جدا می مانند و این دیوار به خاطر ترس و احساس مورد علاقه نبودن ساخته شده است.
آن ها احساس می کنند که مورد علاقه نیستند و از طرد شدن یا بدتر از آن از مورد قضاوت واقع شدن فرار می کنند.آنها خودشان را بی دست و پا می داند که قادر به جلب توجه دیگران نیستند.
منشاء تمام این احساسات همان «من خوب نیستم « هست که در دوران کودکی در نتیجه تربیت نادرست و عدم محبت و طرد شدن و یا انتظارات و استانداردهای بسیار بالا والدین کمال طلب بوجود می آید.
باید مراقب شکل گیری نوع مفهوم خود در کودکانمان باشیم چون تمام نتیجه گیری های آینده آنها بر اساس همین مفهوم شکل می گیرد.