جدیدترین اخبارسبک زندگی
افسردگی در مردان : چرا افسردگی در مردان کمتر شناخته شده است؟
افسردگی در مردان
چرا افسردگی در مردان کمتر شناخته شده است؟
دلیل افسردگی در مردان چیست؟
ترجمه : تهرانتو نیوز / منبع : اشپیگل
دلیل افسردگی در مردان / در کودکی از همه چیز می ترسیدم. مخصوصاً از هم کلاسی هایم، چون آنها مرا آزار و اذیت می کردند.
پدرم اغلب به من می گفت وقتی حالم بد است یا احساس عجز و ناتوانی میکنم، نباید احساس بیچارگی کنم.
من صدای او را ملکه ذهن خودم کردم و مشکلاتم را بی اهمیت و جزئی تلقی کردم، اما آنها فقط بزرگتر شدند.
من در حال حاضر افسردگی دارم.
عوامل بسیاری وجود دارند که بیماریهای روانی را تسهیل میکنند.
یک نکته فوقالعاده قابل توجه است : بیماریهای روانی در زنان تقریباً به میزان دو برابر مردان قابل تشخیص هستند.
آیا مردان کمتر مستعد ابتلا به بیماری های روانی هستند یا اینکه این بیماریها کمتر قابل تشخیص می باشند؟
دانشمندان جامعه پذیری مردها را یکی از دلایل تشخیص دشوارتر علائم مشخصه بیماریهای روانی در مردان می دانند.
اصطلاح ” مردانگی سمی ” طی چند سال گذشته به طور فزاینده ای رایج شده است.
این اصطلاح به معنای رفتار مخرب مردان است :
رئیسی که از قدرت خود سوءاستفاده می کند، مرد متجاوز در زمین رقص یا مرد گل و گشاد نشسته در مترو .
همه ما اصول اولیه مردانگی سمی را یاد میگیریم.
برای این امر نیازی به پدر نیست که جمله «چنگ بزن به اونا مثل پیشی Grab ’em by the pussy )» ) » را به پسر بگوید.
ما تصاویر جنسیتی را از کودکی در همه جا دریافت کرده و از آنها الگو میگیریم که از تقسیم کارهای منزل بین والدین شروع می شود.
ضروریات و توقعات ناشی از تعریف وظیفه و نقش، تأثیر نسبتا زیادی بر برخورد با چالش ها و مشکلات دارد.
دکتر اشتفانی اشمید_آلترینگر میگوید: فرهنگ گفتگو در مورد ترس و مشکلات در بین آقایان چندان بارز نیست.
وی پزشک و روزنامه نگار علمی است و اخیراً مشاوره برای زنان درباره تفاوت های جنسیتی در پزشکی را منتشر کرده است.
او با ایجاد کافه داستان سرایی، می خواهد فضایی را در اختیار پدران نیز قرار دهد تا به طور جمعی به تجربیات و آسیب های خود در مورد تولد فرزندشان بپردازند.
وقتی اشمید_آلترینگر از فرهنگ گفتگو در بین مردان صحبت میکند، بلافاصله باز هم صدای پدرم به گوشم میرسد.
اگرچه من میدانم که او منظور بدی نداشت.
در واقع برای او هیچ وقت مهم نبود من چه احساسی داشتم، بلکه همیشه راه حل ها اهمیت داشتند.
راه حل ها مهم هستند، اما گفتگو در مورد مشکلات نوجوانان و مردان نیز باید امکان پذیر باشد.
آنچه از دوران مدرسه در خاطر من مانده این است:
نه تنها رفتار پرخاشگرانه نوجوانان جایز شمرده میشود بلکه حتی انتظار آن را هم دارند.
من قربانی بودم، اما خودم را مقصر میدانستم، زیرا از سوی پدرم، خانم معلمم و هم کلاسی هایم به من القا شده بود که این امر عادی است.
وقتی من نقطه ضعف نشان میدادم، هم کلاسی هایم رفتار چنین خشونت آمیزی با من داشتند.
من بایستی قوی میبودم، نبایستی عصبانی میشدم. در اینجا خودم را ضعیف احساس میکردم.
اما این ضعف جایی نداشت.
من خودم هیچ جایی را به آن اختصاص ندادم، زیرا می خواستم هر چیزی که باعث این همه درد و رنج برایم شده را پشت سر بگذارم.
از آن به بعد اغلب با پدرم مشاجره می کردم، خشم خودم را بروز میدادم یا وسایل اتاقم را خراب میکردم.
من از چهارده سالگی سیگاری شدید هستم. بعد از آن حشیش کشیدم، داروهای سنگین و الکل مصرف کردم.
پناه به الکل برای حل مشکلات روحی
به گفته اشمید_آلترینگر، اختلالات ترس، اضطراب و اعتیاد اغلب (نه فقط در مردان) باهم همراه هستند.
اما در حالی که زنان به وضوح بیشتر به داروها روی آوردند و اعتیاد خود را مخفی نگه میداشتند، مردان اغلب آنها را آشکار می کردند.
اشمید_آلترینگر می گوید: رفتاری که یادآور ضعف هوشیاری و بیش فعالی است، خصوصیت بارز مردان مبتلا به افسردگی و در نتیجه تحریک پذیری، عصبی بودن و پرخاشگری همراه با الکل به عنوان تلاشی برای آرام سازی خود، است.
او مؤکدا خاطرنشان می کند که با این وجود هر دو ماده اعتیادآور، گرچه تلاشی برای حل مشکلات، اما در نهایت شیوه های رفتاری هستند که به خود انسان صدمه میزنند.
افسردگی به عنوان یک تصویر بالینی، بر اساس علائمی که بیشتر در خانمها ظاهر میشوند، تشخیص داده می شود.
یعنی به اصطلاح علائم منفی مانند بی انگیزگی و کناره گیری اجتماعی.
بنابراین افسردگیهای مردان بیشتر تازه زمانی تشخیص داده می شود که خیلی پیشرفت کردهاند.
به گفته اشمیت_آلترینگر، کمک گرفتن برای خود، هنوز هم غیرمردانه تلقی می شود و افزایش میزان خودکشی در بین مردان به وضوح بیانگر این امر است.
من نیز فقدان فرهنگ گفتگوی پسران و مردان ( فرزندان و پدران ) را که اشمید_آلترینگر به آن اشاره کرد، تجربه کرده ام.
بعدها که بزرگتر شدم و سال آخر دبیرستان بودم، به سختی در جمع دوستانم امکان صحبت پیدا میکردم.
در ابتدا حداقل گاهی اوقات از چیزهایی که مرا ناراحت میکرد، گفته بودم. اما یا بی قراری دوباره پیش آمد یا طرد شدن و بی اعتنایی.
بطوریکه یک زمانی من دیگر اصلا در مورد چیزی که ربطی به دختران، موسیقی یا مواد مخدر نداشت (دقیقا خاص مردها) صحبت نکردم.
من یک برخورد متقابل و تدافعی را به خودم گرفتم و ظاهرا از بیرون آسیب ناپذیر شدم.
من به خودم قبولاندم که از همکلاسی هایم بخاطر سازگاریشان متنفر باشم، اما احتمالاً من فقط حسادت میکردم، زیرا آنها وانمود میکردند که تنش ها و مشکلات جوانان را خیلی بهتر حل و فصل می کنند.
پیش خودم گفتم که نمیخواهم مثل آنها باشم و با وانمود کردن اجازه دادم که آنها این را احساس کنند.
من پسری متکبر با لباس های عجیب و غریب بودم همانگونه که احتمالاً در هر برهه ای از سال وجود دارد.
من در این متفاوت بودن، خود را یک فدایی می پنداشتم. افسردگی من شروع شد.
یک زمانی دیگر نتوانستم آن را نادیده بگیرم، فرقی نمی کرد که چند مکانیسم دفاعی روی آن سرپوش گذاشتند.
وقتی دومین رابطه ام نیز، که آن زمان ۲۵ سال داشتم به دلیل حسادت و عصبانیت و اوقات تلخی هایم از هم پاشید، سعی کردم جایی برای درمان پیدا کنم.
به من توصیه کردند که به روانکاو مراجعه کنم و این کار کاملا با احتیاط راه نجات من بود.
حتی اگر در ابتدا اینطور به نظر نمی رسید.
برای مقابله با نقاط ضعف خود، قدرت لازم است
در ابتدا من و روانکاوم به سازوکارهای دفاعی که ایجاد کرده بودم، یعنی عمدتاً پرخاشگری ها و اعمال اعتیادآور من پرداختیم.
برخورد قدیمی و مخرب من با مشکلات تمام شد، اما من هنوز وقت کافی برای اجرای راهکاری جدید و سالم تر نداشتم.
من به نوعی حساس و آسیب پذیر شده بودم که تابحال هیچگاه ندیده بودم.
سپس جدایی بعدی پیش آمد.
گرچه از دیدگاه امروز من، این تنها کار درست بود، اما در لحظه که نمیتوانستم به طور معمول نسبت به آن واکنش نشان دهم، غافلگیرم کرد.
اما من دیگر سراغ مواد مخدر نرفتم، اضطراب ها و نگرانی های خود را در اعمال تحریک آمیز نمودار نکردم و با کس دیگری قرار ملاقات نگذاشتم.
ناگهان ترسها و اضطراب هایم آشکار شدند و کاری از دستم ساخته نبود.
دیگر نمی توانستم از وسایل نقلیه عمومی استفاده کنم، چون حال تهوع به من دست می داد.
کل یک تابستان را از ترس تحلیل رفتن جسمی فقط در آپارتمان خود گذراندم.
وحشتناک به نظر می رسد اما لازم بود زیرا که این به من نشان داد احساسات من در اعماق وجودم مدفون شده بودند.
من امروز دوباره می توانم سوار مترو شوم و حالم خیلی بهتر از همیشه است.
این بدان معنی نیست که افسردگی ام تمام شده است چون آن همیشه بخشی از وجود من خواهد ماند. اما من آسیب پذیری و زودرنجی خود را پذیرفته ام.
افسردگی جنسیت ندارد و بیماران روانی نیز ضعیف نیستند.
برعکس، برای مقابله با نقاط ضعف خود، قدرت لازم است.
بیایید خودمان را از انتظاراتی که مردان مسن از ما جوانان دارند، رها کنیم.
آنها فقط به ما آسیب میرسانند.
مدتهاست که برخوردی جدید با مشکلات نوجوانان و مردان نشده است.
لطفاً، لطفاً بیایید “ترحم به خود” را از واژگان مان حذف کنیم.
* نویسنده این متن را با نام مستعار منتشر میکند.
ترجمه : تهرانتو نیوز / منبع : اشپیگل
چرا افسردگی در مردان کمتر شناخته شده است؟ دلیل افسردگی در مردان چیست؟